برای خود هیچ

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام مرد!

   می گویند که ... نوشته اند که ... هر چه داشتی ... از دست ... از سر ... از چشم ... از آبرو ... همه را گذاشتی کف دست ... همه را تقدیم مولای ات کردی ... و برای خود هیچ. و خدا از همین هیچ همه را آفرید ... و این هیچ مقدس بود که تو را تو کرد ... تو را برای ما امید ... تو را برای ما نجوا ... تو را برای ما نگاه ... تو را برای ما همه. و برای خود هیچ ... و برای منتظران آن دشت شوم هم هیچ ... و برای لب های خشک غنچه ی شش ماهه هم هیچ ... و خدا به این هیچ ها نگاه کرد ... و خدا به هیچ ها رنگ همه زد ... هیچ های تو از جنس همان هیچ هایی ست که در ابتدای خلقت بود! خدا از هیچ تو همه ی ما را آفرید ... ای آب روی ما! هیچستان دنیایی ست که تو آبادش کردی ... ای آب روی ما! می خواهم بیشتر بنویسم این "ای آب روی ما" را ... آخر می گویند که ... نوشته اند که ... خ ج ا ل ت کشیده یی ... آسمان بار امانت نتوانست کشید ... تو کشیدی ... ای آب روی ما!

ای پدر فضل!

   به ما ... به این روزهای ما ... به این روزهای آخرالزمانی ما ... نگاه کن ... می گویند که ... نوشته اند که ... کسی در آن دشت شوم فریاد کشیده است : "الان انکسر ظهری" ... ترجمه اش می شود ... رویم سیاه باد ... رویم نمی شود بنویسم ... این واژه های مجازی را شرم باد ... . خواننده ی محترم یا محترمه از ترجمه اش بگذر ... کسی در آن دشت شوم فریاد کشیده است ... کسی که تنها تو برای اش مانده بودی ... و البته سربازی شش ماهه ... کسی که امامت بود ... امام زمان ات برای ات فریاد کشید ... در آن دشت شوم ... امام زمان من چه خواهد گفت لحظه ی آخر ...

   آن روزها که پرچم دار بودی ... این روزها چه کسی پرچم دار است ؟ ... این روزها همه من اند برای مولای ما ... این روزها قحطی پدر فضل شده است برای سید خراسانی ... اگر قحطی نشده بود که "این عمار؟" نمی گفت ... من هنوز جگرم خون است از فراز آخر خطبه سید خراسانی ... اگر قحطی نشده بود که نمی گفت "آقای ما ... مولای ما ... دعا کن برای ما" ...

***********************

پی نوشت ۱: ما توی این دنیا کسی را جز خدا نداریم ...

پی نوشت ۲: ما توی این دنیا کسی را جز خدا نداریم ...

پی نوشت ۳: ما توی این دنیا کسی را جز خدا نداریم ... .

دانشمند چریک

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام آقای دکتر !

می دانم که از این خطابه ناراحت شده ای ... می دانم که اهل اهمیت دادن به این وجیزه های پست نیستی ... می دانم که می دانی این روزها چقدر فکر کردن به تو ذهن ام را درگیر کرده است ... می دانم که می دانی این نوشت ٬ نه عرض ادب است ٬ نه چاپلوسی و نه برای یادآوری نام تو در ذهن خوانندگان این صفر و یک های مجازی ... این نوشت فقط برای آرامش دل خودم است. این نوشت را می نویسم که بگویم روزی روزگاری حسرت شبیه تو بودن مرا سوخت!

شهید مجاهد ! دانشمند چریک !

این خطابه های نامتجانس را تو کنار هم چیده ای! فیلسوف فلسفه های دیروز من! سامان امروز من! رقصی چنین میانه ی میدان ام آرزوی تو ... مرا مرد! وقتی از آقای ات حسین (ع) می نوشتی ... مرا سوخت ... مرد عاشق ! آن نوشته ات درباره ی عشق را خواندم ... مرا اشک! چه فکر نازک غمگینی !

سلام مصطفی چمران !

این روزها شبیه تو کم شده است. تو به واسطه ی رابطه ی شخصی با کسی جزء خواص نبودی. تو نوه ی کسی نبودی . تو خودت بودی . مردم به واسطه ی نسبت فامیلی تو با دیگران به تو احترام نمی گذاشتند . مردم برای علم تو به تو احترام نمی گذاشتند. مردم به خاطر جایگاه ات در دولت به تو احترام نمی گذاشتند. مردم به خاطر عشقی که به راهشان داشتی ... مردم به خاطر مردانگی ات ... مردم به خاطر رها کردن همه ی لذت های آمریکایی ات ... مردم به خاطر امل ... مردم به خاطر جنگ های نامنظم ... مردم به خاطر حرف های مردانه ی سوزناک ات ... مردم به خاطر زهد خالصانه ات ... مردم دوست ات دارند.

مردم هیچ وقت عکس تو را با شجره های خبیثه ی زمان ندیدند ... تو هیچ وقت در مراسم عروسی خائنین به راه انقلاب با خس و خاشاک ننشستی و عکس نینداختی ... مردم هیچ گاه از تو نشنیدند که عبای رهبری باید کجا بیاید و کجا برود ... مردم هیچ گاه از تو طرح دوره یی کردن رهبری را نشنیدند ... مردم هیچ گاه سکوت تو در برابر مخالفان و کج اندیشان راه امام (ره) به نام امام (ره) را ندیدند ... مردم هیچ گاه بی تفاوتی تو در برابر تحریف کنندگان راه امام (ره) را به یاد ندارند ... مردم همیشه از تو سمعا و طاعتا به یاد دارند ... و تو هیچ گاه مردم عاشق امام (ره) را اندک خطاب نکردی ... و تو هیچ گاه به ملک ری فکر نکردی ... و تو مرد بودی ... و  مردم دوستت داشتند ... مردم پای سخنرانی ات سکوت می کردند و سراپا گوش می شدند ... و خدا تو را خواست ... و خدا تو را برد ... .

***********************

پی نوشت۱ : روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید/حالیا چشم جهانی نگران من و توست-> ه ا سایه

پی نوشت۲: سلام ماه ماه خدا ٬ رجب!

پی نوشت۳: سلام اجابت قنوت های ... !

نامه ای به بهشت

بسم الله الرحمن الرحیم

به : فرزند سفر کرده عزیز سفر کرده انقلاب

   سلام علیکم و رحمه الله

   آقا زاده شدن دست آدم ها نیست. البته من خیلی از عالم (های) قبل از این دنیا خبری ندارم. اما حدس می زنم که این ما نیستیم که انتخاب می کنیم که آقا زاده به دنیا بیاییم یا نه. معمولا آقا زاده ها زندگی شان به سه قسمت مهم تقسیم می شود. قسمت اول زمانی که آقایشان هنوز آقا نشده است و آن ها هم هنوز آقا زاده نیستند. قسمت دوم زمانی که آقایشان آقا شده است و آن ها هم آقازاده اند. قسمت سوم زمانی که آقایشان از این دنیا می رود و حالا رفتارهای آن ها را به نام آقای از دنیا رفته شان می نویسند.

   امشب که قسمتی از رنجنامه ات را خواندم ... که کمی به حال و هوای آن روزهای بعد از امام رفتم ... که خاطرات سیاسی آقای ری شهری ( اولین وزیر اطلاعات جمهوری اسلامی ) از ذهنم عبور می کرد ... می خواهم از تو یاد کنم با قسمت سوم زندگی ات٬ "آ سد احمد آقا" ! تو همانی که این روزها جایت خالی ست. تو همانی که در اوج  ۸ ماه نبرد مقدس مولای خراسانی مان دل تنگت شد و گفت : "این عمار". عمار انقلاب ! این روزها به نام تو٬ به نام پدر تو٬ به کسی می تازند که با او به فتوای امام بیعت کردی. به سید خراسانی که او را رهبر خود دانستی. این روزها اما دل بسیجیان خامنه ای از سید حسن ات خون است. برادرم حسین می گوید : انقلاب یک سید حسن دارد آن هم سید حسن نصرالله است. راست می گوید. این روزها بسیجیان خامنه ای حس می کنند امام را از جماران بیرون کرده است سید حسن. حس می کنند امام در خانواده ی خودش غریب است. این روزها دل ما می گیرد وقتی می شنویم پسر کوچکت به دیدار تاج زاده رفته است. من این جا نمی خواهم از آن خائن بزرگ حرفی بزنم. تشت رسوایی امثال او خیلی وقت است که بر زمین خورده. اما به ما اجازه ی گله بده ای عمار انقلاب. ما دل خوش کرده بودیم که یک عده یی در موسسه ای کار می کنند تا از اندیشه های ناب امام حراست شود. اما بی خود دل خوش کرده بودیم. موسسه ای که در برابر هر چه دروغ به نام امام بود سکوت کرد. به خاطر سیاست. به خاطر بغض. موسسه ای که فلسفه ی دایر بودن خودش را با سکوت هایش زیر سوال برد. موسسه ای که ما را مجبور می کند حساب خانواده ی امام را با امام جدا کنیم. موسسه ای که باز یاد جعفر کذاب ها را در ذهن ها زنده کرد.

   اگر انقلاب بخواهد یک آقا زاده داشته باشد. آن آقا زاده تویی که از آقایان انقلاب از امامان انقلاب دفاع کردی. وقتی سید خراسانی آقای انقلاب شد کم وسوسه ات نکردند که ... . وقتی کوتاه نیامدی کم به تو تهمت نزدند که ... .

   و اما ای عمار انقلاب! اگر تو این روزها نیستی. اگر موسسه ی تنظیم این روزها خواب است. بسیجیان خامنه ای اما سر بند یا فاطمه بسته اند برای دفاع از علی زمان شان. اگر این روزها یک مشت استوانه ی تو خالی از زیر دفاع از مولای خراسانی مان شانه خالی کرده اند٬ بسیجیان خامنه ای اما چه در خیابان انقلاب چه در فضای سایبر موتور ضد انقلاب را پایین آورده اند. اگر این روزها یک مشت خواص از امتحان الهی مردود شدند به جایش همه ی اهالی ۹ دی و ۲۲ بهمن از نمره ی بیست صد گرفتند... با ذکر علی مدد گرفتند... اگر یک مشت انقلابی پشیمان و خسته از مبارزه کنار کشیده اند اما بسیجیان خامنه ای وبلاگ هایشان را ... قلم هایشان را ... قدم هایشان را ... صداهایشان را فدای خستگی ناپذیری مولایشان کرده اند و ای عمار انقلاب! این ها را از تو آموخته ایم ... .

******************************

پی نوشت : عرض امسال بیش تر از طولش بود ... . 

مولای خراسانی

بسم الله الرحمن الرحیم

   به : برادرم حسین قدیانی

   دلم تنگ می شود وقتی چند روز آقایم را از صفحه ی تلویزیون تماشا نمی کنم. مولای من همان است که از صفحه ی تلویزیون هم شب زده ها را به وحشت می اندازد و منتظران خورشید را امید می بخشد. برادرم حسین می گوید مولای ما خامنه ای یک آه بیشتر از مولایش خمینی دارد. بسیجی های مولای خراسانی ما هم لابد یک آه بیش تر از بسیجی های خمینی کشیده اند ... لابد یک سیلی بیش تر ... لابد مشتی فحش رکیک تر ... لابد ...

   علی کورانی در عصر ظهورش وعده ی هشت سال دفاع مقدس را محقق شده دانسته ٬اما سخنی از هشت ماه نبرد مقدس نرفته است. هشت ماه نبرد مقدس مولای ما مه آلود بود. روزهایی بر مولای خراسانی ما گذشت که یک مشت خس و خاشاک ٬ مولایش را ٬ سخنان تحریف شده ی مولایش را ٬ در برابر او بر سر نیزه گرفتند. اگر آقای رییس جمهور منظورش از خس و خاشاک سبزها نبود و حرفش را تحریف کردند٬ من اما دقیقا منظورم همان هاست. خس و خاشاک را چه به بیشماری !!! شما را همان شعار نویسی توی توالت های عمومی بس ! شما غلط کردید بی شمارید!!! برادرم حسین ! بیا که امشب این جا قطعه ی ۲۶ است به عشق پدرت. به عشق علی طهرانی مقدم که ظهر عاشورا ترکش سر از تنش جدا کرد. به عشق همه ی آن هایی که در گودال قتلگاه طلاییه پرواز کردند. به عشق همه ی آن هایی که ماندند این روزها وقتی غربت مولای خراسانی شان را می بینند غصه می خورند. به عشق سید احمد حسینی ها. به عشق همه ی آن ستاره های بی شمار. بی شمار سربازان خمینی بودند. بی شمار سربازان کفن پوش مولای خراسانی مایند که اخبار سربازان گمنام امام زمان (عج) می خواندشان. همان ها که نه برایشان بعد از شهادت مراسم ختمی در خور ... نه تششیع جنازه یی در خور ... نه کسی از حضورشان با خبر ... همه ی ایران جز مشتی خس و خاشاک سرباز گمنام امام زمان اند. همان هایی که مولای خراسانی ام برایشان نوشت : خسته مباد گام های استوارتان. بسیجی های موتور سوار٬ مالک اشتر این روز های مولای مایند. این روزها علی حلول کرده در همان آقایی که برایش می نویسند : جمال چهره ی تو حجت موجه ماست. این روزها امیرالمومنین به نیابت از موعود (عج) همانی ست که در برابرش بسیجی ها اشک می ریزند و "سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم" می گویند. اصلا می خواهی بدانی فلسفه ی این هشت ماه نبرد مقدس چه بود ؟ خدا از مولای خراسانی ما امتحان ره بری گرفت تا به او "سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم" بدهد. مولای خراسانی ما طلایه دار در این نبرد مقدس بود به نیابت از طلایه دار بدر و خیبر. علمدار پسر فاطمه است به نیابت از علمدار کربلا... سید علی این روزهای ما همانی ست که در دستش نشانه یی دارد ... که رحم الله عمی العباس ... که زمان سیدی سید خراسانی ست۱ ... که دلبسته ی مولای خراسانی خویشم۲ .

***********************

پی نوشت۱: مصرعی از رضا جعفری

پی نوشت۲: "هر چند امین بسته ی دنیا نیم اما ... دل بسته ی یاران خراسانی خویشم" --> آقا

پی نوشت۳: این وبلاگ از امشب سیاسی تر و شفاف تر خواهد بود. روزهای کنایه نویسی تمام شد.

راه پیمایی حکومتی

بسم الله الرحمن الرحیم

   پنج شنبه رفته بودیم راه پیمایی حکومتی. راه پیمایی حکومتی نوعی راه پیمایی ست که در آن به شرکت کنندگان ساندیس می دهند. در این گونه از راه پیمایی ها بسته به میزان حکومتی بودن آن غلظت ساندیس متفاوت می شود. هر چقدر راه پیمایی مذکور حکومتی تر باشد٬ غلیظ تر می شود ساندیس اش. مثلا در راه پیمایی پنج شنبه ساندیس های پخش شده توسط حکومت به "شرابا طهورا" میل می کرد. میل کردن یعنی به سمتی رفتن و هرگز نرسیدن. مثل شیخ بی سواد که به سمت آمریکا میل می کند. مثل شجره ی خبیثه که به سمت جین شارپ . مثل ممد تمدن که به سمت جورج سورس. از بحث خارج نشویم. داشتم از راه پیمایی حکومتی می گفتم. در این گونه راه پیمایی ها سر هر کوچه یک فروند مامور حکومت ایستاده است و ثبت می کند که چه کسانی آمده اند. مثلا به کارمندان دولت سکه می دهند. به دانشجویان نمره ی پاسی.  اگر هم کسی نیامده باشد بعدترها حسابش را می گذارند کف دستش. برای نمونه در اولین روز کاری پس از ۲۲ بهمن ها سر کارگزینی ادارات بسیار شلوغ است. چرا که باید به حساب آن کارمندانی برسند که به علل مختلف نتوانستند در راه پیمایی حکومتی شرکت کنند. عمده ی این کارمندها از اداره ی مربوطه اخراج شده و از حقوق شهروندی محروم می شوند. مثلا دیگر اجازه ندارند توی صف نان وایی یا توی تاکسی و اتوبوس نسبت به تصمیمات حکومت غر بزنند. اساسا راه پیمایی حکومتی در برابر راه پیمایی مردمی تعریف می شود. راه پیمایی مردمی نوعی راه پیمایی ست که در آن به کسی ساندیس نمی دهند هیچ ٬ حتا اجازه نمی دهند بساطی ها بساط شان را در مسیر راه پیمایی پهن کند تا آدم با پول خودش ساندیس بخرد! در این گونه راه پیمایی ها کسی سر خیابان ها نایستاده است تا راه پیمایان را بشمارد. به کسی سکه نمی دهند. مردم خودشان هر پلاکاردی دلشان بخواهد دستشان می گیرند. هر شعاری که دلشان بخواهد می دهند. به هر کسی که دلشان بخواهد می گویند منافق. به هر کسی که دلشان بخواهد راه پیمایی شان را تقدیم می کنند. به هر کسی که دلشان بخواهد "این همه لشگر آمده ... " می گویند.

   پنج شنبه رفته بودیم راه پیمایی حکومتی. اما کسی به ما ساندیس نداد. کسی سر کوچه نایستاده بود. کسی به پدر کارمند من سکه نداد. کسی حقوق مادرم را زیاد نکرد. کسی به ما نگفت که چه بگوییم و چه نگوییم. ما راه پیماییمان را به کسی که دوست داشتیم تقدیم کردیم ... "این همه لشگر آمده / به عشق رهبر آمده " را به دوست داشتنی ترین نحو فریاد زدیم ...

***************************

پی نوشت : یاد "و الفجر ۸" یی ها بخیر ... شادی روح شهدا صلوات ...

این روزهای ما

بسم الله الرحمن الرحیم

   "الا و لایحمل هذاالعلم الا اهل البصر و الصبر "                   علی ابن ابی طالب( علیه آلاف التحیه و الثنا )

   در حوادث فتنه گون حق و ناحق با یکدیگر مخلوط می شوند. گرد و غبار گرد حقیقت را می گیرد و تشخیص حق و ناحق دشوار می شود. یکی از مقامات جناب عمار (علیه السلام) این بود که در روزگار فتنه ی صفین حق را بازگو کرد. از قرآن ناطق در برابر تکه پوستین های مکر معاویه و عمرو عاص دفاع کرد و در این راه شهید شد. پیامبر اعظم ( صلوات الله و سلامه علیه و آله ) در حدیثی می فرمایند که عمار را قوم ناحق می کشند. این حدیث بعد از شهادت عمار خیمه ی اهالی معاویه را بهم ریخت. از خود سوال کردند که عمار را ما کشتیم٬ پس ما ناحقیم. در این هنگامه بود که معاویه باز خیمه ی فتنه را به پا کرد و در طی یک سخنرانی گفت : کشنده ی عمار علی ست! اگر علی او را به جنگ نمی آورد عمار کشته نمی شد!!! ...

   حالا شده است این روزهای ما. عکس امام ( رحمه الله علیه ) را پاره می کنند. نزدیک ترین کسان او اطلاعیه می دهند و از صدا و سیما انتقاد می کنند که چرا پخش کردی! یک کلام هم نمی گویند که اصلا چرا این عکس پاره شد ؟ چه کسانی این عکس را پاره کردند ؟

   حالا شده است این روزهای ما. یک عده یی در حوالی انتخابات و بعد از آن٬ نام آن شجره ی خبیثه را - آقای سبز پوش را- همراه ذکر شریف یا حسین می آورند. همان ها در روز عاشورا٬ روزی که عرش و فرش بر حسین( علیه آلاف التحیه و الثنا ) می گرید٬ مست کردند و زدند و رقصیدند و هورا کشیدند و خوراک تبلیغاتی برای دشمنان قسم خورده ی حسین (ع) جور کردند.

   حالا نشده است این روزهای ما! این روزهای ما ... این روزهای سید خراسانی ما ... علی زمان تنها نیست . علی زمان تن هاست! علی زمان حلول کرد در وجدان میلیونی مردمی آگاه. این بار عمار ها شجره ی خبیثه و اهلش را خوب پراکنده کردند. این بار مالک اشترها از ده قدمی خیمه گاه دشمن برنگشتند. این بار گرچه نماز گزاران خیمه گاه حسین سنگ باران شدند اما احیا حق به قیمت ریختن خون پسر پیامبر(ص) تمام نشد... .

****************************************

پی نوشت : سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم، سید علی خامنه ای ... .

دل تنگی

بسم الله الرحمن الرحیم

     دل ام برای ات تنگ شده است ... صدای نفس هام را ... دلهره را ... زیر لب " یا خافض و یا رافع " گفتن را ... جوشش قطره ی اشک گوشه ی چشم را ... آه را ... دل ام برای ات تنگ شده است ... در این صداهای نجواگر ... صدای تو را می خواهم ... . دل ام برای چشم های ات ... برای عینک ات ... برای گونه های این روزها لاغر شده ات ... دل ام برای همه ات تنگ شده است ... .

     گاه به سجاده ... به مهر ... به دانه دانه های تسبیح مادر ... به قنوت ... به هق هق های بی سر و صدای شب ... گاه به مقدسات می سپاریم ... گاه به خدا ... که بزرگ تر از آنی ست که ... که می بیند ... که می شنود ... که شفا می دهد ... که ... امن یجیب المضطر اذا دعا و یکشف السوء ...

******************************

پی نوشت : یا طبیب من لا طبیب له ...

سوز دعای مادرت ...

بسم الله الرحمن الرحیم

     و لله الحمد ... الله اکبر علی ما هدانا ... و له الشکر علی ما اولانا ...

     وقتی داشتند تکه های کلام ات را می بریدند ... وقتی داشتند برای ات شجرنامه یی به دروغ می ساختند ... وقتی داشتند شجاعت بی نظیرت در سیاست خارجی را زیر سوال می بردند ... وقتی در خانه های تیمی نقشه ی آشوب های خیابانی ٍ پس از شکست می ریختند ... وقتی از مردم داری ات خجالت می کشیدند ... وقتی از عدالت طلبی ات عصبانی بودند ... وقتی داشتند پیامک های دروغ ارسال می کردند ... خدا ناظر بر اعمال شان بود ... .

     و خدا ناظر بر اعمال تو بود ... روزی که مادرت بیمار شد ... روزی که دعای پر سوزش در حق مهربانی ات گرفت ... و امروز دنیا شاهد است که سوز دعای مادری دل شکسته ٬ چگونه کانون قدرت و ثروت را به لرزه انداخته ... و امروز دنیا شاهد است که سوز دعای مادری دل شکسته ٬ چگونه تمام معادلات سیاسی را بهم ریخته ...

     و تو ... امروز ... همانی که قرآن فرمود : در درگاه ما ثبت شده است ... همانی که از  سوز اشک و دعای نیمه شب سجاده ها برخاسته یی ... همانی که دانه های تسبیح برای ات ذکر گفت ... و تو امروز برگزیده ی مردمی بیدار دلی ... برگزیده ی مردمی که به چیزها " نه " گفتند ... برگزیده ی مردمی که به حقیرانی بزرگ منسب " نه " گفتند ، آنان که گمان می رفت بر ردای ولایت چشم طمع دوخته اند ... آنان که دم از ولایت فقیه می زنند و برای ولایت فقیه نامه ی بی "سلام" و "و السلام" می نگارند ... و تو امروز رییس جمهور ۲۴ میلیونی ایرانی ...

*****************************************

پی نوشت : اذا جاء نصرالله و الفتح ...

 

این جا انتخابات است ...

بسم الله الرحمن الرحیم

به گزارش خبرگزاري فارس، قادر طراوت‌پور شاعر برگزيده كنگره بين‌المللي شعر فجر، كنگره جهاني پيامبر اعظم، كنگره سراسري طريق جاويد و كنگره اشكواره حسيني كه تجربه شعرخواني در حضور مقام مقام معظم رهبري را نيز دارد، شعر خود در حمايت از محمود احمدي‌نژاد را به خبرگزاري فارس، ارسال كرده است.
او در اين شعر مي‌گويد:


«اينجا انتخابات است
پايگاه مردم سالاري ديني
در وقاحتي بي‌كرانه
مردي را بر صليب مي‌كنند
به جرم اين كه 2 بار به روستاي ما آمده است
و با پيرمردان دست چروكيده روستايي دست داده است
و پيرزنان ايلياتي براي او كل زده‌اند
اينجا انتخابات است
پايگاه بر دار رفتن مردي
كه پرچمي سه رنگ را بر درفش زمين مانده شهدا علم كرده است
اما اسكندران خودي
بر كاكل تخت جمشيد انقلاب
آتش فتنه‌اي مي‌اندازند
تا شعله زلف دختركان نابالغ
از زير روسري‌هاي؟ انقلاب مخملين پريشان كنند
و من شاعر شوم
به دنبال قافيه‌اي براي «غيرت»
تمام فرهنگ لغت‌هاي خاورميانه را بگردم
اينجا انتخابات است
پايگاه پول و پلو و پوستر
«مبل و اتومبيل و موبايل»
همه چيز راه «سبز» و «سياه» ديدن
اينجا تلويزيون است:
بينندگان محترم!
به فيلم سينمايي من توجه فرماييد:
من دلسوز انقلابم
چيز الملتم
مي‌خواهم فرودگاه امام را بين‌المللي كنم
امام چيزهايي به من گفته است
كه جز من هيچ چيز نمي‌فهمد
امام فقط يك روشنفكر بود
اين را فقط من مي‌دانم
همسرم شاهد است
«در كار گلاب و گل حكم ازلي اين بود
و آن شاهد بازاري و اين پرده نشين باشد»
بينندگان محترم:
اي سيدي
كه در جنوب لبنان نواي «انا ابن فاطمه (س)»
«كيست مرا ياري كند» سر مي‌دهد
سيد خودي نيست
منافع ملي را مي‌گويم
چيز را مي‌گويم
غزه خواهر خرمشهر نيست
مقصر اصلي احمدي‌نژاد است
اينجا انتخابات است
ما بايد جهاني شويم
اهل تباني شويم
حتي اگر گاوميش‌هاي جمهوري خواهان
خليج فارس را درو كنند
بايد نمايشگاه نقاشي برپا كنيم
و از گفتگوي تمدن‌ها حرف بزنيم
من معتقدم جانبازان شيميايي را مرخص كنيم
بگذاريد سفارت آلمان نفس عميق بكشد
«بگذاريد كه احساس هوايي بخورد»
جهان تشنه يك گورباچف ديگر است
ما بايد جهاني شويم
هيات دولت چرا به سفرهاي استاني مي‌رود
دولت بايد آدامس بجود
اسب سواري كند
جوك بگويد
تا مردم شاد شوند
دولت بايد پسته بخورد
و شعور ترسيدن از آمريكا را داشته باشد
وزرا در وبلاگ‌هايشان قليان بكشند
به اروپا سفر كنند
كاخ سبز داشته باشند
از پنجره كاخ‌هايشان به مناطق محروم توجه كنند
اينجا انتخابات است
پايگاه بر صليب رفتن مردي
كه صورتش را بر قبر غريب شهدا مي‌گذارد
و چهره‌اش در بندر عباس آفتاب سوز شده است
تا تنگه هرمز
قبول خانوادگي
شيخ زاده‌هاي بادكنكي نشود
و جزاير قشم و كيش
قوم و خودش
رياض و قاهره نباشند
او مي‌داند ناهار بچه‌هاي آقا سيب‌زميني است
و گاهي شلوار بسيجي مي‌پوشد
با هيچ رنگي نمي‌بازد
هيچ رنگي را به بازي نمي‌گيرد
نه سبز است و نه سپيد است و نه قرمز
او سبز است و سپيد است و قرمز است
او «ياوه ياوه ياوه» نمي‌بازد
«كاوه كاوه كاوه» از دختران اين ملت پاسداري مي‌كند
او از نسل كاوه آهنگر است
«من نمي‌دانم چرا همه مي‌گويند اسب حيوان نجيبي است»
نژاد احمدي‌نژاد از چيست؟
او هم پياله هيچ يك از شيوخ عرب نيست
با توله طلحه‌هاي انقلاب
و آن زبير سيف السلام، شمشير از رو مي‌بندد
اما به هيچ كس فحش نمي‌دهد
هر وقت سرود «وطنم وطنم وطنم» را مي‌شنود
بي‌اختيار اشك مي‌ريزد
و در شام غريبان غزه
خار از پاي كودكان در مي‌آورد
و يتيمان شهدا را در آغوش مي‌گيرد
دلش مي‌خواهد
از علقمه فرات
براي همه سال‌هاي قانا
مشك آبي ببرد
بي‌آن كه به گندم ري لب بزند
من از ميان غوغاي اين رنگ بازان و كبوتر بازان و سياست بازان
صداي هق‌هق رقيه‌اي را مي‌شنوم
كه 14 قرن است در غبار غربت
به دنبال دستان بريده عمويش
از نيل تا فرات گريه مي‌كند
و كسي نيست كه مرهمي بر پهلوي شكسته‌اش باشد
ناله زينبي را مي‌شنوم
كه در خرابه هولوكاست
بازوانش آماج چكمه‌اي آريل شارن است
اما آقاي دلسوز الانقلاب
در دانشگاه تهران
از روشنفكري امام حرف مي‌زند
اينجا انتخابات است
پايگاه بر دار كردن مردي
كه چهره‌اش تكيده است
سيه چرده است و هيچ‌گاه از پله‌كان كاخ اليزه با تمسخر بالا نرفته است
و در گودال يادمان شهداي شلمچه نماز زيارت مي‌خواند
پيشاني بر تربت شهيدان مي‌گذارد
و خون شهدا را كهنه نمي‌داند
و از تهمت خرافه پرستي نمي‌هراسد
من او را در نهج‌البلاغه پيدا كردم
به خاطر غربت مولا
جواب فحش‌ها را نمي‌دهد
جوشن صغير مي‌خواند
او سر به زير است
او سر بلند است

***********************************

در همین موضوع :

دانش جویان ستاره دار

  سازمان مدیریت

ابوسفیان ها و آقای سبز 

سیاه نمایی آقای سبز درباره ی تورم 1

گزارش مرکز پژوهش های مجلس درباره ی تورم

پی نوشت : روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید ...

جنگ جمل

بسم الله الرحمن الرحیم

     ساعتی از نیمه شب گذشته ... سایت های خبری اما انگار خواب ندارند ... خب حق هم دارند . اتفاق مهمی رخ داد . یک نفر حرف دل خیلی ها را زد ! به همین سادگی ...

    سال هاست که حرف های امشب محمود احمدی نژاد سر زبان هاست ... وقتی هم اعتراض می کنیم ، می گویند علیه نظام حرف نزنید ... چه کسی گفته است که شما و آقازاده هایتان مساوی با نظام و نظام مساوی با شماست ؟ ... شنیده ام در پارک ملت ، مردم ، الله اکبر فریاد زده اند ...

     گمان کنم یک ماه می شود ... تبلیغات پشت تبلیغات ... چهارشنبه شب ... مناظره را نگاه کنی ها ... توی پارک دانشگاه طرفداران هر کاندیدا ( به جز آقای رضایی ٍ بنده خدا ! )  ستاد انتخاباتی تشکیل داده اند ... امروز توی پارک بودم ... همه به هم  گوش زد می کردند ... مناظره یادت نره ... توی اتوبوس برگشت ... مناظره یادت نره ...

     راستی چند نفر این مناظره را نگاه کردند ؟ ... این حرف ها در چه شبی زده شد ! ... شاید اگر محمود احمدی نژاد این حرف ها را در یک سخنرانی بیان می کرد ... یک کلاغ چهل کلاغ ها ... سانسور ها ... و برداشت های سلیقه یی در زمان انتقال خبر باعث کم رنگ شدن آن می شد ... اما ... امشب ... در برابر چشم خیلی ها ... پرونده ی کسی رو شد که بعضی اون رو مساوی نظام و نظام رو مساوی او می دونستن ... راستی ... چرا من هم نمی تونم اسمش رو بیارم ؟

     حضرت زهرا (س) در وصیت اش به امیرالمومنین (ع) می فرماید : اگر نمی توانی به وصیتم عمل کنی به زبیر وصیت کنم . و همین زبیر ها و طلحه ها و عایشه ها در برابر وصی پیامبر (ص) ایستاند ... امیرالمومنین (ع) بارها فرمود که این ها از اسلام خارج شده اند ... زمانی صحابه پیامبر (ص) بودند اما امروز ... طعم مال حرام ...

*******************************************

در این زمینه : مقایسه آماری صادرات و واردات در دولت نهم و دولتهای قبل

در این زمینه : مقایسه عمکرد دولت نهم با دولت های گذشته

پی نوشت : دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند ؟ ...

عقربه های کند ساعت

بسم الله الرحمن الرحیم

     از اتاق فرمان ٬ فرمان می دهند که ... . یک نفر می گفت : هر کودکی که به دنیا می آید یعنی ... یعنی خدا هنوز ... هنوز به بشر امیدوار است ... یک نفر می گفت : تا حالا به این موضوع فکر کردی که چرا وقتی به دنیا می آییم ٬ گریه می کنیم ؟ ... خیلی بد است که نویسنده در همان سطر های ابتدایی ٬ مشت اش را برای خواننده باز کند ... اما من هر چه به این اتاق فرمان می گویم ٬ حرف به گوشش نمی رود ... بنده همین جا رسما اعلام می کنم بلد نیستم پیرامون این گونه مسائل ژیگولی مثل تولد و اینا مطلب بنویسم ... حالا مگر این اتاق فرمان بی خیال می شود ؟

     با اشک به دنیا می آییم و با اشک می رویم ... می گویند وقتی از مردگان درباره ی مدت حضورشان در دنیا می پرسند ٬ پاسخ می دهند : یک روز یا بخشی از یک روز !!! ... به ساعت نگاه می کنم ... به عقربه ی کند کوچک ... به عقربه ی کندی که مرا به بیست و دو سالگی فرا می خواند ... نه ... می کشاند ... می کشاند و می داند که هنوز قطعاتی از روح من در گذشته جا مانده ... می کشاند و می داند که هنوز دل بسته روزهای سرخوش کودکی ام ... می کشاند و می داند که از آینده  ... م ی ت ر س م ... می کشاند و می داند که می دانم این ثانیه ها برگشت پذیر نیست ... می کشاند و می داند ...

 *************************************

پی نوشت : ... فاطر السموات و الارض

                                                   انت

                                                         ولی یی فی الدنیا

                                                                        و الاخره

                                                   توفنی مسلما

                                                  و الحقنی بالصالحین   //  سوره یوسف / ۱۰۱  

بیست و یک ...

بسم الله الرحمن الرحیم

     ببخشید آقایان محترم ... ببخشید بانوان ارجمند ... از محضر شما عذر می خواهم ... اگر امکان دارد ٬ لطفا ٬ با من در این شمارش هم گام شوید :

یک

دو

سه

چهار

پنج

شش

هفت

هشت

نه

ده

یازده

دوازده

سیزده

چهارده

پانزده

شانزده

هفده

هجده

نوزده

بیست

بیست و یک ...

     چه شد ؟ حوصله ات نگرفت همین بیست و یک کلمه را بخوانی ؟ زود از روی این واژه ها عبور نکن . این بیست و یک عدد ، اعدادی عادی نیستند ... این بیست و یک عدد شمارش معکوسی ست برای پایان یافتن یک انتظار ... راستی انتظار می دانی ؟ ... من می دانم ... کشیده ام ... سخت است . حتا برای چند دقیقه ... حتا تر این که منتظر عزیزی باشی ... حتاتر از همه ی این ها را بگویم ؟ ... حتاتر از همه این که واحد این اعداد سال باشد ... بیست و یک سال ... یک عمر است ... مثل عمر من که بیست و یک سال ام است ... حتا ممکن است بیست و یک از تویی که داری این صفر و یک های مجازی را می خوانی پیرتر باشد ... حالا این بیست و یک سال را در انتظار ضرب کن ... غیرقابل تصور است ... بیست و یک سال انتظار ... اما هر چقدر هم سخت باشد ، هر چقدر هم چشم های ات به در باشد ... گوش های ات به زنگ ... هر چقدر ... هر چقدر ... هر چقدر ... بالاخره لحظه ی پایان انتظار شیرین است ... آن هم اگر تو مادر باشی ... بیست یک سال در انتظار کودکی از تبار خودت ... از گوشت و پوست و خون خودت ... اما ... نه ... چه شد ؟ آخر این جا ؟ آخر امروز ؟ .... دلبرکم ... امروز که غزه بمباران است که روز آمدن نیست ... خب ... بیست و یک سال انتظار را دیدی ؟ دلبرکش آمد ... لحظاتی به لبخند های شاهکارش خیره خیره ماند ... لحظاتی لبخندهای شاهکاری نوشت ... لحظاتی بعد ... موشکی ... در بیمارستان ...

********************************

پی نوشت : کاش می شد مرد ... .

همین الان ...

بسم الله الرحمن الرحیم

     گاهی وقت ها آدم ها چشم های شان را می بندند . گاهی وقت ها آدم ها یادشان می رود گوش یی هم دارند . گاهی وقت ها آدم ها چقدر یادشان می رود که آدم اند . گاهی وقت ها هم حتا نه ... همین الان ... همین الان که تو داری این صفر و یک های مجازی را می خوانی ... همین الان که کنار بخاری نشسته یی و توی سوز زمستان از گرمای خانه ات لذت می بری ... همین الان که می توانی به صورت مادرت نگاه کنی ... که لب خندهای شاهکارش را به نظاره بنشینی ... همین الان ... توی پرجمعیت ترین سرزمین جهان کودکانی از سرما می لرزند ... می میرند ... همین الان ... توی پرجمعیت ترین سرزمین جهان کودکانی هستند که نمی توانند لب خند شاهکار مادرشان را به نظاره بنشینند ... توی بمباران دیروز مادرهای زیادی ...  توی بمباران دیروز پدرهای زیادی ...  توی بمباران دیروز ... .

     دیگر عادت کرده ایم ... تلویزیون را روشن کنیم ... ساعت ۹ ... اخبار ... و جمله ی همیشگی ِ " تنی چند کشته و زخمی شدند " ... . انگار یادمان رفته که این تنی چند که کشته و زخمی شده اند شاید صاحبان همان لب خندهای شاهکار باشند ... انگار یادمان رفته است که احتمالا انسانیم ... انگار یادمان رفته است که ... .

     ***********************

پی نوشت : از من تازه مسلمان بگذر ... .

آن روزهای از دست رفته ی خوب

بسم الله الرحمن الرحیم

پیش نوشت : بعد از ۴ سال وبلاگ نویسی برای اولین بار می خوام روزنوشت بنویسم ... خدا به خیر بگذرونه !!!

**********************************

     صحنه ی اول : در کلاس رو باز کردم ... اعتراف می کنم کمی اضطراب داشتم ... نگاه ام رو از روی زمین کندم و به کلاس ... خدای من ... ۱۰ ٬ ۱۵ تا پسر بچه ی ۹ ساله ی شر از سر و کله ی هم دیگه داشتن بالا می رفتن ... !!!  لابد فهمیدید چه خبر بوده امروز ؟ ... این جانب به عنوان معلم کامپیوتر یک مدرسه ابتدایی ٬ امروز رفتم سر کلاس ... اتفاق های شاهکاری که شاید تا آخر عمرم یادم نره ... وقتی وارد شدم خودم رو معرفی کردم ...  " سلام بچه ها "  ... بچه ها با تمام توانایی خودشان در کشیدن جیغ : " سلااااااااااااااااام " !!! . " اسم من دهقانیه ... معلم رایانه تون هستم ... " هنوز کلمه یی ادامه نداده بودم که :  " آقا اجازه ؟ " " جانم ؟ " آقا داداش ما دیروز در کیس رو باز کرده بود که توش رو نگاه کنه بعد کامپیوترمون دیگه روشن نشد بابامون دعواش کرد " !!!!!!!!!! ... برگشتم رو به تخته و چند لحظه آروم خندیدم ... این اتفاقی بود که توی همه ی کلاس ها افتاد ... مثلا به این توجه کنید : " آقا اجازه ؟ " ... " جانم ؟ " " آقا ما یه دختر خاله داریم همیشه با پسر خالمون سر کامپیوترشون دعوا می کنه بعد ما هم همیشه طرفدار پسرخالمونیم " ... کلاس سوم اولین کلاس بود . وقتی کلاس با تمام اتفاقات جالبش تموم شد در رو باز کردم که بچه ها برن زنگ تفریح ... ناگهان ... یکی از بچه ها که ردیف اول بود فریاد کشید : " سوووووووووووووووسک " !!!!!! در عرض چند صدم ثانیه تمام کلاس جفت پا به نقطه یی که او اشاره کرد حمله ور شدند و سوسک مادر مرده ی بدبخت بی چاره رو از هستی ساقط کردن ... من ... مات !!! ... گفتم : " برید کنار با یه کاغذ برش دارم بندازمش توی سطل آشغال " . همه رفتن کنار ... اما مشکل این جا بود که فقط از ته مانده ی مایع درون بدن آن سوسک مادر مرده ٬ ردی روی زمین مانده بود و ... همین ! گفتم که . از هستی رسما ساقط شد. عین یک آقای معلم مهندس رفتیم داخل دفتر که چای بنوشیم . چند لحظه یی از حضور ما در دفتر نگذشته بود که ناگهان ... گویا بمبی منفجر شد یا یه چیزی تو همین مایه ها که دیدم یکی از بچه ها وسط دفتره و به یکی از معلم ها با آب و تاب می گه : " خانوم اجازه ! نیما به علی چک زد " !!!!!!!!!!!! . آنتن بودن در حد تیم ملی ! ... در طول حضور ما در دفتر هر چند ثانیه یک بار این اتفاق می افتاد .... بچه های کلاس چهارم آروم بودن ... خودم هم انگار به دوران دبستان برگشته بودم ... از کلاس ساکت خوشم نمی اومد ... ناگهان کمی از ته مانده ی کودک درون کمک گرفتیم و گفتیم که : " این چیه ؟ " بچه ها با جیغی فجیع فریاد زدند : " مووووس " ! . گفتم : " بچه ها موس اسم خارجیشه ... اسم فارسی ش می دونید چیه ؟ " . کلاس ساکت شد . شرارتی کودکانه در وجودم شکفت و گفتم : " موشواره " ... چند لحظه سکوت در کلاس و ناگهان منفجر شدن کلاس از فرط خنده ... " آقا اجازه ! گوشواره که مال خانوماس " ... کلمه ی " خانوما " رو وقتی ادا کرد ادعای خانم های افاده یی رو در آورد و بقیه ی بچه ها هم سر نخ رو گرفتن و .... .

     صحنه ی دوم : کات ! روزهای اضطراب شکستن نوک مداد قرمز ... روزهای دل واپسی دیکته شب ... روزهای اشک های دروغ ... خنده های راست تر ... روزهای انتظار برای زنگ تفریح ... روزهای فریادهای بی چشم داشت ... روزهای خوب خوب خوب خوب خوب ...

*****************************

پی نوشت : صد دانه یاقوت دسته به دسته ... با نظم و ترتیب یک جا نشسته ... یاقوت ها را ... .