بیست و یک ...
بسم الله الرحمن الرحیم
ببخشید آقایان محترم ... ببخشید بانوان ارجمند ... از محضر شما عذر می خواهم ... اگر امکان دارد ٬ لطفا ٬ با من در این شمارش هم گام شوید :
یک
دو
سه
چهار
پنج
شش
هفت
هشت
نه
ده
یازده
دوازده
سیزده
چهارده
پانزده
شانزده
هفده
هجده
نوزده
بیست
بیست و یک ...
چه شد ؟ حوصله ات نگرفت همین بیست و یک کلمه را بخوانی ؟ زود از روی این واژه ها عبور نکن . این بیست و یک عدد ، اعدادی عادی نیستند ... این بیست و یک عدد شمارش معکوسی ست برای پایان یافتن یک انتظار ... راستی انتظار می دانی ؟ ... من می دانم ... کشیده ام ... سخت است . حتا برای چند دقیقه ... حتا تر این که منتظر عزیزی باشی ... حتاتر از همه ی این ها را بگویم ؟ ... حتاتر از همه این که واحد این اعداد سال باشد ... بیست و یک سال ... یک عمر است ... مثل عمر من که بیست و یک سال ام است ... حتا ممکن است بیست و یک از تویی که داری این صفر و یک های مجازی را می خوانی پیرتر باشد ... حالا این بیست و یک سال را در انتظار ضرب کن ... غیرقابل تصور است ... بیست و یک سال انتظار ... اما هر چقدر هم سخت باشد ، هر چقدر هم چشم های ات به در باشد ... گوش های ات به زنگ ... هر چقدر ... هر چقدر ... هر چقدر ... بالاخره لحظه ی پایان انتظار شیرین است ... آن هم اگر تو مادر باشی ... بیست یک سال در انتظار کودکی از تبار خودت ... از گوشت و پوست و خون خودت ... اما ... نه ... چه شد ؟ آخر این جا ؟ آخر امروز ؟ .... دلبرکم ... امروز که غزه بمباران است که روز آمدن نیست ... خب ... بیست و یک سال انتظار را دیدی ؟ دلبرکش آمد ... لحظاتی به لبخند های شاهکارش خیره خیره ماند ... لحظاتی لبخندهای شاهکاری نوشت ... لحظاتی بعد ... موشکی ... در بیمارستان ...
********************************
پی نوشت : کاش می شد مرد ... .