عنوان ندارد
بسم الله الممیت
چند روزی ست این غزل افتاده است سر زبان ام ... اگر تو هم مثل من با واژه های اش گریه کردی ... اصلا می دانی قصه چیست ؟ قصه ی شکر است. شکری ست با شکایت :
خوشا به حال کبوتر که بال پر دارد
قفس ندارد و از آسمان خبر دارد
خوشا به حال فرشته که نه زن است نه مرد
خوشا به حال فرشته که کر و فر دارد
خوشا به حال همه غیر من ٬ همین مردی
که باد می خورد و خاک زیر سر دارد
همین به گریه دل اش خوش ٬ همین که چشم امید
به دست خالی این سیل رهگذر دارد
منی که مانده برایم فقط همین قوطی
که چند دانه ی کبریت بی خطر دارد
مرا نجات بده از فضای کوچک خویش
اگر چه قبر ٬ ولی هر اتاق در دارد
میان گریه ی خود چند قطره خون دیدم
کسی نگفت به من اشک هم جگر دارد
تو یا که هر کس دیگر - شما یکی هستید -
چه فرق می کند این بار را که بر دارد ؟!
شاعر : رضا جعفری
************************************
پی نوشت : منزهی تو از این واژه های الکن و خیس ... .