عنوان ندارد

بسم الله الممیت

   چند روزی ست این غزل افتاده است سر زبان ام ... اگر تو هم مثل من با واژه های اش گریه کردی ... اصلا می دانی قصه چیست ؟ قصه ی شکر است. شکری ست با شکایت :

خوشا به حال کبوتر که بال پر دارد

قفس ندارد و از آسمان خبر دارد

خوشا به حال فرشته که نه زن است نه مرد

خوشا به حال فرشته که کر و فر دارد

خوشا به حال همه غیر من ٬ همین مردی

که باد می خورد و خاک زیر سر دارد

همین به گریه دل اش خوش ٬ همین که چشم امید

به دست خالی این سیل رهگذر دارد

منی که مانده برایم فقط همین قوطی

که چند دانه ی کبریت بی خطر دارد

مرا نجات بده از فضای کوچک خویش

اگر چه  قبر ٬ ولی هر اتاق در دارد

میان گریه ی خود چند قطره خون دیدم

کسی نگفت به من اشک هم جگر دارد

تو یا که هر کس دیگر - شما یکی هستید -

چه فرق می کند این بار را که بر دارد ؟!

                                                                                                شاعر : رضا جعفری

************************************

پی نوشت : منزهی تو از این واژه های الکن و خیس ... .

 

کتاب

بسم الله الرحمن الرحیم

   ملاصدرا سوخت. بازارچه ی تقریبا شلوغی بود . جنسای ده ٬ دوازده تا مغازه ی بزرگ اش که به کانون آتش سوزی نزدیک تر بودن دود شد رفت هوا . هر چی داشتن و نداشتن سوخت. سوخت ولی خب همش نه. یعنی از همه ی اون مغازه ها همه نسوخت. آتش سوزی از یه مغازه ی فرش فروشی دو دهنه شروع شد. تا اون جایی که من یادمه تو مغازه خیلی فرش بود. مغازه ی کناریش هم یه مغازه ی بلور فروشی بود. اون هم سوخت. با ده تا مغازه ی بعد. فرش های به چه بزرگی خاکستر شده بود. همه ش که نه. یعنی به جز یه دونه. به جز یه دونه بقیه خاکستر شده بود. به جز اون تابلو فرشی که روش آیه ی شریفه ی "و ان یکاد الذین ... " نقش بسته بود. حتی ریشه هاش هم نسوخته بود. مغازه ی بلور فروشی هم سوخت. به جز تابلویی که روش آیه ی شریفه ی " و ان یکاد الذین ... " نوشته شده بود. تابلو حتا از روی دیوار هم نیفتاده بود... .

   کسایی که رفتن می دونن ساک ها و کیف های زائرا رو از جده با یه کامیون ٬ جدا گونه میارن مدینه. مثل همیشه برای این کاروان هم این روال تکرار شد. اما مثل همیشه کامیون کیف ها و ساک ها سر موقع نرسید. مدیر کاروان خیلی پیگیری کرد . اما انگار فایده یی نداشت. کسی نمی دونست چه بلایی سر کامیون کیف ها و ساک ها اومده. اما بعد از چند ساعت کامیون رسید . ظاهرش کمی عوض شده بود. یعنی سیاه شده بود. خب وقتی جایی آتیش بگیره سیاه می شه دیگه. همه ی ساک ها و کیف ها سوخته شده بود به جز قرآن ها. حتا یه قرآن هم نسوخته بود. قرآن ها کمی دودی شده بودن ولی حتا جلد پلاستیکی شون هم تغییر ظاهر نداده بود. از کیف ها و ساک ها چیزی جز خاکستر باقی نمونده بود. البته به جز چند تا ساک. که مثل قرآن ها سالم سالم بودن ... .

**************

پی نوشت : تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی / همت کن / و بگو ماهی ها حوض شان بی آب است.